شهید قاسم یعقوبی
شهید قاسم یعقوبی هریکنده ای نام پدر: حسین نام مادر : بتول بناریان تاریخ تولد : 1350/8/2 تاریخ شهادت : 1365/12/14 محل شهادت : شلمچه گلزار : شهدای معتمدی
مادر شهید: پسرم قاسم در عملیات کربلای ۵ شهید شد و پیکرش بعد از ۹ سال برگشت. چند سال بعد از جنگ وقتی کار تفحص شهدا شروع شد، من هم مثل همه مادران شهدای مفقودالاثر، هر روز منتظر پسرم بودم، تا اینکه یه شب در ماه مبارک رمضان، در عالم خواب پسرم قاسم اومد تو خوابم به من گفت، مامان من اومدم ساری (سپاه کربلا).
فردا بیا دنبالم و وقتی اومدی، از طرف سپاه بهت میگن افطاری پیش ما باش، اصلا اصرار نکن که برگردی بابل، حتماً افطاری پیششون بمون. در ادامه گفت: وقتی اومدی، شهدای زیادی هستن، دائما از پشت بلندگو اعلام می کنن شهید فلانی از گرگان، شهید فلانی از آمل ، تابوت من پیش شهدای کربلای ۵ هستش. بهش گفتم پسر من چطور تو اون همه شهید تو رو پیدا کنم؟ گفت تابوت من از بالا به پائین سومی خودم هستم.
از خواب بیدار شدم دو رکعت نماز به نیّتش خوندم و خوابیدم. کمی بعد دوباره قاسم اومد و همه ی چیزهایی که گفته بود رو تکرار کرد. باز هم از خواب بیدار شدم و دوباره براش نماز هدیه کردم. برای بار سوم که خوابیدم، مجدد اومد و حرفای قبلش رو تکرار کرد. سومین بار هم براش نماز خوندم...
فردا با توجه اینکه در منزل مریض هم داشتم، به پسر بزرگم آقا زمان گفتم (مداح، زمان یعقوبی)، یه دوربین عکاسی تهیه کن بریم ساری. پسرم با تعجب گفت برای چی ساری!؟ گفتم قاسم رو آوردن. وقتی ما رسیدیم سپاه ساری، دیدیم ماشین های زیادی از همه شهرستانها آماده بودن تا شهیدشون رو تحویل بگیرن و ببرن. هنگامی که ما رسیدیم از پشت بلندگو صدا می کردن شهید فلانی از گرگان، شهید فلانی از آمل...
یعنی دقیقاً همون چیزی که پسرم قاسم تو خواب به من گفته بود. تو اون همه سر و صدا، رفتم خدمت یه پاسدار و گفتم من مادر شهید هستم و پسرم تو این شهداست. ایشون گفت اسم شهیدتون چیه؟ گفتم قاسم یعقوبی. اون بنده خدا لیستی که داشت رو کنترل کرد و گفت، فقط یه شهید بنام یعقوبی داریم که اسمش قاسم نیست. گفتم چرا پسرم هست. ایشون قبول نمی کرد.
خلاصه با اصرار من رفتیم پیش پیکر شهدا. به اون آقای پاسدار گفتم اون شهید سومی پسرم قاسمِ (دقیقاً همون آدرسی که قاسم بهم داده بود). نهایتاً یه سرباز رفت بالا و تابوت شهیدی که من گفتم رو آوردن پایین. وقتی تابوت رو آوردن ، تنِ تابوت نوشته بود قاسم یعقوبی کربلای پنج .
بعد از اینکه پسرم شناسایی شد، سرهنگ میرزاخانی که از همشهریان ما هم بود، از من خواست تا قضیه رو براش تعریف کنم. وقتی خواب دیشب رو براش گفتم، فضا بسیار معنوی شد.
برای شادی روح امام و شهدا، علی الخصوص شهید قاسم یعقوبی سه صلوات.
علی محسن پور